
شریک سازید:
در میانهی گردوغبار تورخم، سه زن افغان با چشمانی خسته و دلهایی پر از هراس، پا به سرزمینی گذاشتند که روزگاری از آن گریخته بودند. روایت تلخ آنان، تصویری زنده از بیعدالتی، تبعیض و آیندهای مبهم برای هزاران زن بازگشتی در افغانستان امروز است.
روایتی از تبعید و تاریکی؛ صدای سه زن افغان پس از بازگشت اجباری از پاکستان
در گوشهای از کمپ موقتی در ننگرهار، صدای گریهی کودکی با صدای تپش قلب مادرش درهم آمیخته. زمین خشک است و هوا پر از گرد و خاک. انگار این خاک هم سالهاست که طعم پناه، امنیت و زندگی را فراموش کرده است. اینجا، زنان افغان یکی پس از دیگری از پاکستان بازگشتهاند، بیآنکه بدانند فردا را چگونه آغاز کنند. روایت ما، صدای سه زن از میان هزاران زنی است که امروز نه خانه دارند، نه امید.
فرزانه( اسم مستعار) زن که دنبال علم و دانش برای فرزندان دخترش است
فرزانه زنیست که با چشمانی خسته و نگاهی که هزار درد را در سکوت خود پنهان کرده. ۳۵ سال دارد، اما سالها رنج و جنگ، چهرهاش را پیرتر نشان میدهد.
هشت سال پیش، پس از آنکه همسرش در یک حملهی انتحاری در کابل کشته شد، دست چهار کودک خود را گرفت و راهی پاکستان شد. آنجا، در کوچهای در کراچی، خیاطی میکرد؛ با دستانش لباس میدوخت و با قلبش برای آیندهی فرزندانش رویا.
حالا، پس از اخراج اجباری، در یک خیمهی خاکی در حاشیه جادهی تورخم نشسته.
«در پاکستان سختی بود، ولی نفس میکشیدم. دخترم مکتب میرفت. اینجا از همهچیز محرومیم. نه آب داریم، نه برق، نه امید.»
دختر ۱۳ سالهاش کنار او نشسته، دفترچهای کوچک در بغل گرفته که هنوز بوی مدرسه میدهد. اما دیگر مکتبی در کار نیست.
سهیلا – دانشجوی رشته حقوق است او سرنوشت ش را چینن حکایت میکند.
سهیلا، ۲۱ ساله، لباسی ساده اما پاک پوشیده. صدایش آرام است، اما کلماتش از خشم فروخورده لبریز.
او یکی از هزاران دختر افغان بود که پس از بسته شدن دروازههای دانشگاهها به روی زنان، راهی پاکستان شد تا تحصیلاتش را ادامه دهد. در اسلامآباد ثبتنام کرده بود، کلاسهای آنلاین میگرفت، رویا میدید.
اما ناگهان بازداشت شد؛ بدون هشدار، بدون جرم.
«آنها نگفتند چرا. فقط گفتند برو. در راه برگشت، تمام آیندهام جلوی چشمم خاک شد. هیچکس نپرسید من که هستم و چرا درس میخوانم. فقط برگرداندم.»
اکنون در کابل است؛ جایی که دانشگاه برای زنان تعطیل است، و خودش در یک اتاق کوچک، کتابهایش را از ترس پنهان کرده است.

بیبی حلیمه؛(اسم مستعار ) زنی میان خاک و خاطره بیبی حلیمه ۵۰ ساله است، اما صدایش پیرتر از سنش شنیده میشود. گونههایش آفتابسوخته و دستانش پینهبستهاند.
در دوران جنگهای داخلی، خانهاش را در لوگر از دست داد. آواره شد. سالها بعد، پس از حاکمیت طالبان، بار دیگر مجبور به فرار شد؛ اینبار به راولپندی پاکستان. در خانهای کار میکرد؛ میشست، میپخت، تمیز میکرد.
میگوید آن کارها برایش آسانتر از اکنون بود، چون آنجا سقفی داشت.
«سه بار در زندگیام بیخانمان شدم. حالا برگشتم به جایی که هیچکس منتظرم نبود. انگار نه مادر بودم، نه انسان. فقط زنی بینام که با یک بوجی برگشت.»
در کمپ، شبها از درد پا نمیخوابد، اما از همه بیشتر، از تنهایی میترسد.
«اگر کمک نکنند، اگر صدای ما را نشنوند، خاموش میشویم. مثل خاک اینجا، که سالهاست صدای باران را نشنیده.»
این روایت، تنها برشی کوچک از درد بزرگیست که زنان افغان پس از بازگشت اجباری با آن روبهرو هستند؛ زنانی که تاریخ، خانه و حتی رویاهایشان را جا گذاشتهاند. امروز، بیش از همیشه، به دیده شدن، به همدلی و به حمایت نیاز دارند.
اسامی ذکرشده در این روایت بهدلایل امنیتی مستعار انتخاب شدهاند.
حنا کریمی نام مستعار خبرنگار آزاد است که این گزارش را تهیه کرده است