English
یکشنبه، 11 جوزا 1404

دختر واکس‌زن؛ سیمای رنج در چوک گل‌های هرات

گزارش
شریک سازید:

روایت اختصاصی – راحیل نیوز | 
گزارشگر؛ نازنین حیدری

در ازدحام چوک گل‌ها، یکی از شلوغ‌ترین میدان‌های شهر هرات، در کنار مردانی که بساط دست‌فروشی پهن کرده‌اند و کودکان خردسالی که آب یا دستمال کاغذی می‌فروشند، دختری با موهای گردآلود و صورتی آفتاب‌سوخته روی جعبه‌ی واکس‌اش نشسته است. کفش‌ها را با دقت برق می‌اندازد، به چشم‌های مشتری نگاه نمی‌کند، فقط کار می‌کند. نه برای پس‌انداز، نه برای رؤیاهای کودکانه، بلکه برای سیرکردن شکم‌هایی که در خانه گرسنه خوابیده‌اند.

او ۱۳ یا شاید ۱۴ سال دارد، اما نگاهش مثل زن ۵۰ ساله‌ای‌ست که تمام دردهای دنیا را پشت سر گذاشته باشد. دست‌هایش زمخت و زخمی‌اند. صورتش گواه روزهایی‌ست که زیر آفتاب و باران خیابان، کار کرده تا خانه‌شان در تاریکی شب بی‌نان نماند. وقتی از او خواستم چند دقیقه صحبت کنیم، ابتدا مردد بود، اما بعد که نشست، قطرات اشک آرام‌آرام از گوشه‌ی چشمانش سرازیر شد.

می‌گوید: «پدرم چند سال پیش در یک حادثه شدید نخاعش شکست، حالا روی بستر افتاده.  توانایی انجام هیچ کاری را ندارد هیچ . مادرم به مرض فشار خون بالا دچار است ، دواهایش خیلی گران شده. ما پول دوا نداریم. من سه برادر دارم، کوچک هستند، به مکتب نمیروند چون حتی پول کتاب نداریم...»

خانه‌شان در یکی از مناطق حاشیه‌نشین هرات است، جایی‌که نه امکانات بهداشتی دارد و نه امنیت. برق‌شان بیشتر وقت‌ها قطع است، شب‌ها در تاریکی می‌خوابند، با شکم‌های نیمه‌سیر. او تنها نان‌آور خانه شده است، در حالی‌که خودش هنوز کودک است، کودکی که هیچ‌وقت کودکی نکرده.

«صبح خیلی زود می‌آیم اینجا، تا غروب کار می‌کنم. گاهی مردم کفش‌شان را میدهند که واکس بزنم، گاهی هم فقط نگاه می‌کنن و میگذرند. بعضی وقتا موترها را پاک می‌کنم... اما روز هایی هم هست که حتی ۱۰ افغانی هم پیدا نمیشود.»

پرسیدم شب‌ها که خسته به خانه برمی‌گردی، چه احساسی داری؟ کمی سکوت کرد، بعد گفت: «وقتی برادر هایم  خواب‌شان نمی‌بره چون شکم‌شان گرسنه است، دلم آتش میگیرد. من باید کار کنم، تا شاید فردا بهتر شود... اما نمی‌شود.»

با تسلط طالبان بر افغانستان، حضور زنان و دختران در عرصه‌های عمومی محدودتر از همیشه شده است. ممنوعیت آموزش دختران، بیکاری گسترده، فقر روزافزون و حذف سیستماتیک زنان از بازار کار باعث شده هزاران دختر جوان به خیابان‌ها کشانده شوند؛ نه برای کار مناسب، بلکه برای زنده‌ماندن.

دختران بی‌سرپناهی که حالا یا در بساط نان خشک‌فروشی کار می‌کنند یا در میدان‌ها دستمال می‌فروشند یا مثل این دختر واکس می‌زنند. بسیاری از آن‌ها مورد آزار قرار می‌گیرند، امنیت ندارند و بیم از دست دادن اندک درآمدشان، خواب را از چشمان‌شان ربوده است.

دختر واکس‌زن چوک گل‌ها، فقط یکی از این هزاران روایت است. او صدای بی‌صدای نسل گمشده‌ای‌ست که نه حمایت دارد، نه امید. تنهاست، اما ایستاده است. آسیب‌پذیر است، اما مقاوم. وقتی از او پرسیدم که بزرگ که شدی، می‌خواهی چه‌کاره شوی، لبخند تلخی زد و گفت: «من دیگر بزرگ نمی‌شوم، همین‌طوری می‌مانم...»

این جمله آخرش همچون خنجر بر قلبم نشست. در جهانی که کودکان باید رویا ببافند، دخترانی در افغانستان هستند که حتی فرصت "بزرگ‌شدن" را هم از آن‌ها گرفته‌اند.

رسانه‌ی راحیل

راحیل نیوز