
شریک سازید:
در آرزوی تحصیل، در دل تبعیض: دختران افغان در دانشگاههای ایران با چه میجنگند؟
وقتی دربهای دانشگاهها در افغانستان بر روی دختران بسته شد، موجی از خشم، افسردگی، و سرخوردگی سراسر وجود هزاران دختر افغان را فرا گرفت. بعضی در سکوت به خانهنشینی تن دادند، برخی دست به خوددرمانی زدند، و گروهی دیگر که خانوادههایشان توان و جرأت ایستادگی در برابر وضعیت را داشتند، راه مهاجرت را پیش گرفتند. ایران یکی از مقاصد اصلی این مهاجرتهای تحصیلی بود؛ اما در پس دیوارهای بلند دانشگاههای ایران، تجربهای سخت، گاه تحقیرآمیز، و پرهزینه در انتظار آنها بود. این گزارش، صدای دخترانیست که در تلاش برای نجات آرزوهایشان، حالا در سایه تبعیض و فشار زندگی میکنند.
صدف: "تحقیر، تبعیض، و ترس از بازماندن"
صدف، دختری از افغانستان، اکنون دانشجوی بهداشت در دانشگاه علوم پزشکی مشهد است. او رشتهاش را دوست دارد، اما راهی که برای رسیدن به آن طی کرده، سرشار از رنج و پیچیدگی بوده است. «اگر دانشگاهها بسته نمیشد، من همین رشته را با آسایش در کشور خودم میخواندم. اما وقتی طالبان دروازههای پوهنتون را بست، دچار افسردگی شدم. پدرم که دید چطور شکستهام، با اینکه توان مالی نداشت، برایم پاسپورت گرفت.»
اما مهاجرت، پایان سختیها نبود، بلکه آغاز دورهای سختتر بود. «بهدلیل فشار جامعه، پدرم مجبور شد برای برادرم هم پاسپورت بگیرد تا تنها نباشم. با سختی فراوان به ایران رسیدیم. چون دیر رسیده بودیم، ثبتنام نزدیک بود اما هنوز تکمیل نشده بود. از سمستر گذشته بود و خوابگاهها هم پر بودند. سه ماه در هتل ماندیم؛ هزینهها آنقدر بالا بود که پدرم خواست از ادامهی تحصیل منصرف شویم و به افغانستان برگردیم.»

اما مادر صدف تصمیم گرفت به ایران بیاید تا دخترش را تنها نگذارد. «خانوادهام دوباره مرحله سخت گرفتن پاسپورت را طی کرد. من تا آمدنشان خانه گرفتم، وسایل ابتدایی خریدم. خرج خانه را با کاهش هزینههای خوراک مدیریت کردم. بالاخره وقت ثبتنام فرا رسید، اما گفتند مدارکم نیاز به طی مراحل دارد. یک هفته تمام بین ادارات دویدم تا بلاخره اجازه ثبتنام را گرفتم، بدون اینکه از هزینهی شهریه مطلع باشم.»
اما درد اصلی وقتی شروع شد که کلاسها آغاز شدند. «روش تدریس ایران با افغانستان فرق داشت. نیاز به زمان داشتم تا بفهمم استادها چه میگویند. روزی در کلاس ریاضی برادرم سوالی پرسید که استاد متوجه نشد. وقتی سوال تکرار شد، استاد پوزخندی زد و گفت: "باید ریاضی را از صفر شروع کنم تا شما فرق یک و دو را بفهمید." بعد با صدای بلند گفت: "شما افغانیها هرچی بگم نمیفهمید."»
این توهینها، روحیهی برادرش را شکست. «میخواست فردا به افغانستان برگردد. با زحمت آرامش کردم. سمستر را با تمام تحقیرها گذراندیم. اما موقع دیدن نمرات، دیدیم نمرههایمان عمداً کم داده شده. تصمیم گرفتیم بحث نکنیم چون فایدهای نداشت.»
ماجرای صدف در سیر علمی دانشگاه ادامه یافت. در راه برگشت از اردو، در قطار همراه با چند دانشجوی دیگر بودند. «بعد از بازی گروهی، یکی از دختران همصنفیام گفت که اصلاً با من حرف نمیزند، حتی نگاهم نمیکند و با کس دیگری است. این برخورد مرا خرد کرد. وقتی به خانه برگشتم، پدرم گفت دیگر ثبتنام نکن و برگرد افغانستان. گفت: "ما با وضعیت خراب مالی، ۱۰۶ میلیون تومان پول میدهیم تا اینطور تحقیر شویم؟ نه، دیگر کافیست."»
آنها تصمیم گرفتند برگردند، اما با شنیدن شایعهای از جنگ احتمالی در افغانستان، ماندند. «دوباره برای ثبتنام رفتیم اما گفتند بیش از یک و نیم ماه از شروع سمستر گذشته و ثبتنام ممکن نیست. حالا هم نزدیک ثبتنام جدید است، اما میشنویم دارند همهی افغانها را اخراج میکنند. ترس دارم که درسم نیمهتمام بماند، و تمام آرزوهایم در دلم دفن شود.»
آرزو: "اشک، قرص اعصاب، و برگشت به خانهای که دیگر امیدی در آن نیست"
آرزو، دختری از ولایت هرات، دانشجوی سال دوم حقوق بود که با بستن دانشگاهها، زندگیاش فروپاشید. «اولها امیدوار بودم که درب پوهنتونها دوباره باز شود. همه میگفتند این وضعیت موقتی است. اما هر روز که میگذشت، ناامیدی بیشتر میشد.»
او به جایی رسید که تنها امیدش مرگ بود. «فکر میکردم اگر پسر بودم، محروم نمیشدم. پدرم با کارگری، من را تا دانشگاه رسانده بود. اما فقط بخاطر دختر بودنم، از هر چیزی محروم شدم. افسردگی گرفتم، قرص اعصاب میخوردم، کارم شده بود گریه و فکر به خودکشی.»
با وجود فقر، پدرش تصمیم گرفت برای نجات او، ویزای ایران بگیرد. «پاسپورت و ویزا را با قرض گرفتن از فامیل تهیه کرد. رفتم ایران و در دانشگاهی ثبتنام کردم. اما بخاطر خارجی بودن، شهریهام ۷۵ میلیون تومان برای هر سمستر بود، در حالی که ایرانیها فقط ۲۰ میلیون میپرداختند.»
او سه سمستر با سختی خواند، اما غم دوری، فشار مالی، و تبعیضهای پنهان، حالش را بدتر کرد. «توهینهایی که فقط بخاطر افغان بودنم میشنیدم، دلم را شکست. با حسرت به دختران ایرانی نگاه میکردم که بدون دغدغه دانشگاه میروند. پدرم زیر قرضها مانده بود و نمیتوانست ادامه دهد.»
آرزو ناامیدانه به افغانستان برگشت. «تمام آرزوهایم را در سینهام دفن کردم. حالا دیگر باور دارم که هدف داشتن در این کشور بیمعناست. هر دختری مثل من، تا آخر عمر با حسرت و اشک زندگی خواهد کرد.»
هما سلطانی کارشناس امور آموزشی میگوید "نظام آموزش مهاجرپذیر نیست؛ دولتها باید مسئولیت بپذیرند"
دکتر هما سلطانی، پژوهشگر آموزش مهاجران در ایران، در گفتوگو با راحیل نیوز میگوید: «مسئلهی اساسی، نبود سیستم یکپارچهی حمایت از دانشجویان مهاجر است. دانشگاهها اغلب فقط به دید درآمدزایی به مهاجران نگاه میکنند و هیچ برنامهی فرهنگی یا روانی برای پذیرش و ادغام آنها ندارند. تبعیض از استاد تا همصنفی، نه استثنا بلکه بخشی از واقعیت روزمره دانشجویان افغان است.»
او ادامه میدهد: «جوانان افغان با فشار اقتصادی، شوک فرهنگی، و تبعیض چندلایه روبهرو هستند. بسیاری از آنها بدون حمایت روانی و اجتماعی، دچار افسردگی، ترک تحصیل یا مهاجرت معکوس میشوند. مسئولیت این وضعیت هم بر عهدهی نظام آموزشی ایران است، و هم نهادهای بینالمللی که باید حمایت مستقیمتری از مهاجران دانشجو داشته باشند.»
گزارشگر؛ فاطمه محمدی