شنبه، 06 ثور 1404

زنان معلم افغان روایت های از رنج،مقاومت و فراموشی

گزارش
شریک سازید:


در افغانستان، معلمان همواره با چالش‌های متعددی از جمله پایین بودن معاش، نبود امکانات آموزشی، و بی‌ثباتی شغلی مواجه بوده‌اند. اما پس از بازگشت طالبان به قدرت در سال ۲۰۲۱، این وضعیت به‌ویژه برای معلمان زن به‌طرز نگران‌کننده‌ای وخیم‌تر شده است. با توقف آموزش دختران بالاتر از صنف ششم، هزاران معلم زن نیز یا شغل‌شان را از دست داده‌اند، یا به خانه‌نشینی اجباری کشانده شده‌اند. این در حالی‌ست که اکثریت این زنان، نان‌آوران اصلی خانواده‌های‌شان هستند.

در شرایطی که کمک‌های خارجی کاهش یافته و تورم سرسام‌آور شده، حقوق ناچیز پنج‌هزار افغانی نه‌تنها کفاف زندگی را نمی‌دهد، بلکه در بسیاری موارد حتی همین مبلغ نیز ماه‌ها به تأخیر می‌افتد یا اصلاً پرداخت نمی‌شود.

 

لیلا: معلم، مادر، همسر و قربانی فشارهای اجتماعی

لیلا یکی از هزاران زنی‌ست که سال‌ها از طریق تدریس در یک مکتب دولتی زندگی ساده ولی باعزتی داشت. او می‌گوید:

> «در یک خانواده متوسط به دنیا آمدم. پدرم مرد فهیمی بود و همیشه می‌گفت: "دختر هم باید درس بخواند." با حمایت او توانستم مکتب را تمام کنم و در رشته تعلیم و تربیه در دانشگاه تحصیل کنم. بعد از فراغت، در یک مکتب دولتی به عنوان معلم شروع به کار کردم. همه چیز خوب پیش می‌رفت تا وقتی که پدرم وفات کرد...»
 

 

با مرگ پدر، شرایط تغییر کرد. برادران لیلا که دیدگاه سنتی‌تری نسبت به نقش زن در جامعه داشتند، با کار کردن او مخالفت کردند. پس از بحث و اصرارهای فراوان مادر و خودش، سرانجام به شرطی سخت موافقت کردند:

> «گفتند اگر می‌خواهی کار کنی، باید با یک مرد ازدواج کنی که ما تعیین می‌کنیم. آن مرد دو برابر سنم بود، قبلاً زن و چند فرزند داشت. مجبور شدم قبول کنم چون نمی‌خواستم شغل و استقلال مالی‌ام را از دست بدهم.»
 

 

با بسته شدن مکاتب و قطع معاش، فشارهای زندگی دوچندان شد. لیلا حالا با مردی زندگی می‌کند که به گفته خودش، دیگر حتی احترام هم برایش قائل نیست

> «از وقتی بیکار شده‌ام و معاشم قطع شده، شوهرم با من بدرفتاری می‌کند. تحقیر می‌شوم، گاهی توهین می‌شنوم، و هیچ پناهی جز صبر ندارم. حالا با گلدوزی هزینه زندگی را تأمین می‌کنم، اما زندگی‌ام دیگر آن زندگی قبل نیست...»

 

 

حمیده: زنی که نان‌آور سه کودک یتیم است

حمیده پس از فوت شوهرش، تنها امید فرزندانش شد. او معلم بود، هم در مکتب دولتی و هم معلم خصوصی در خانه‌ها. اما با بسته شدن مکاتب و کاهش شدید درآمد، شرایطش به سرعت بحرانی شد.

> «در آغاز فکر می‌کردم می‌توانم تحمل کنم، اما فشار اقتصادی چنان شدید شد که سکته کردم. حالا یکی از دست‌هایم تقریباً بی‌حرکت است. اما با این وجود، مجبورم برای کمک به دخترم، در خانه‌های مردم کار کنم—ظرف بشویم، زمین پاک کنم، لباس بشویم.»

 

از ناچاری، دو کودک خردسالش—پسر ده ساله و دختر دوازده‌ساله‌اش—به بازار فرستاده شده‌اند برای دست‌فروشی. خودش همراه با دختر بزرگ‌ترش کارگری می‌کنند تا زندگی را بچرخانند.

> «وقتی با مدرک تحصیلی و سال‌ها سابقه کاری، مجبور می‌شوم زمین‌های کسی را جارو کنم، غرورم می‌شکند. حس می‌کنم هیچ‌کس صدای ما را نمی‌شنود. ما معلمان، روزی ستون این جامعه بودیم، حالا فراموش‌شده‌ترین افرادیم.»


آمنه: زنی با سه دختر و شوهری معتاد

آمنه، معلم سابق یک مکتب دولتی، حالا با فقر و فروپاشی خانوادگی دست و پنجه نرم می‌کند.

> «شوهرم قبلاً کارگر فابریکه بود. بعد از بسته شدن محل کارش، به مواد مخدر رو آورد. حالا خانه‌نشین است و هر روز تقاضای پول می‌کند. معاش من تنها امیدمان بود، اما با بسته شدن مکاتب همه چیز فرو ریخت.»

 

برای تأمین مخارج، آمنه و دختر بزرگش خیاطی می‌کنند. ولی در بسیاری روزها حتی هزینه آرد و روغن هم پیدا نمی‌شود. فشار فقر، آمنه را وادار کرد که یکی از دخترهایش را با پیشکش شوهر دهد.

> «یکی از دخترانم را تنها بخاطر پول شوهر دادیم. حالا حسرت به دلم مانده که چرا دختر دیگرم را که خودش راضی بود، نتوانستم شوهر بدهم، فقط چون آن پسر پول نداشت. شوهرم گفت: دختر را مفت نمی‌دهم! و مخالفت کرد.
گزارشگر؛ فاطمه محمدی

رسانه‌ی راحیل

راحیل نیوز